انهار
انهار
مطالب خواندنی

آیات 71 - 90 انبیاء

بزرگ نمایی کوچک نمایی

آيه و ترجمه


و نجينه و لوطا إ لى الا رض التى بركنا فيها للعلمين (71)
و وهبنا له إ سحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صلحين (72)
و جـعـلنـهـم اءئمـة يـهـدون بـأ مـرنـا و اءوحـيـنـا إ ليـهـم فعل الخيرت و إ قام الصلوة و إ يتاء الزكوة و كانوا لنا عبدين (73)

 


ترجمه :

71 - و او و لوط را بـه سـرزمـيـن (شـام ) كـه آنـرا بـراى همه جهانيان پر بركت ساختيم نجات داديم .
72 - و اسحاق ، و علاوه بر او، يعقوب را به وى بخشيديم ، و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم .
73 - و آنـهـا را پـيـشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت ميكردند، و انجام كـارهـاى نـيـك و بـرپـا داشـتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم ، و آنها فقط مرا عبادت ميكردند.
تفسير:
هجرت ابراهيم از سرزمين بت پرستان
داستان آتشسوزى ابراهيم و نجات اعجازآميزش از اين مرحله خطرن
لرزه بر اركان حكومت نمرود افكند، به گونهاى كه نمرود روحيه خود را به كلى باخت ، چـرا كـه ديگر نمى توانست ابراهيم را يك جوان ماجراجو و نفاقافكن معرفى كند، او ديگر بـه عـنـوان يـك رهـبـر الهى و قهرمان شجاع كه يك تنه ميتواند به جنگ جبار ستمگرى با تـمـام قـدرت و امـكـانـاتـش بـرود، شـنـاخـتـه مـيـشـد، او اگـر بـا ايـن حـال در آن شـهـر و كـشـور بـاقـى مـيـمـانـد، بـا آن زبـان گـويـا و مـنطق نيرومند و شهامت بـيـنـظـيـرش مـسـلمـا كـانـون خـطـرى بـراى آن حـكـومـت جـبـار و خـودكـامـه بـود، او به هر حال بايد از آن سرزمين بيرون رود.
از سوى ديگر ابراهيم در واقع رسالت خود را در آن سرزمين انجام داده بود، ضربه هاى خـردكـنـنـده يـكـى پـس از ديگرى بر بنيان حكومت زد و بذر ايمان و آگاهى در آن سرزمين پـاشـيـده ، تـنـهـا نـيـاز به عامل (زمانى ) بود كه تدريجا اين بذرها بارور گردد و بساط بت و بت پرستى برچيده شود.
او بـايـد از ايـنـجا به سرزمين ديگرى برود و رسالت خود را در آنجا نيز پياده كند، لذا تصميم گرفت تا به اتفاق لوط (لوط برادرزاده ابراهيم بود) و همسرش ساره و احتمالا گروه اندكى از مؤ منان از آن سرزمين به سوى شام هجرت كند.
آنـچـنـانـكـه قـرآن در آيات مورد بحث مى گويد: (ما ابراهيم و لوط را به سرزمينى كه براى جهانيان پر بركتش ساخته بوديم نجات و رهائى بخشيديم )
(و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ).
گـرچـه نـام ايـن سـرزمـيـن صـريـحـا در قـرآن نـيـامـده ولى بـا تـوجـه بـه آيـه اول سـوره اسـراء (سـبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله ).
مـعـلوم مـى شـود هـمـان سـرزمـيـن شـام است كه سرزمينى است هم از نظر ظاهرى پربركت و حاصلخيز و سرسبز و هم از نظر معنوى چرا كه كانون پرورش انبياء بوده است .
در ايـنـكه ابراهيم خودش دست به اين هجرت زد و يا دستگاه نمرود او را تبعيد كردند و يا هر دو جهت دست به دست هم داد، بحثهاى مختلفى در تفاسير و روايات آمده است كه جمع ميان هـمـه آنـهـا هـمين است كه از يكسو نمرود و اطرافيانش ابراهيم را خطر بزرگى براى خود مـيـديـدنـد و او را مجبور به خروج از آن سرزمين كردند، و از سوى ديگر ابراهيم رسالت خـود را در آن سـرزمـيـن تـقريبا پايان يافته ميديد و خواهان منطقه ديگرى بود كه دعوت تـوحـيـد را در آن نـيـز گـسـتـرش دهـد، بـه خـصـوص كـه مـانـدن در بابل ممكن بود به قيمت جان او و ناتمام ماندن دعوت جهانيش تمام شود.
جـالب ايـنـكه در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : هنگامى كه نمرود تصميم گـرفـت ابـراهـيـم (عـليـهـالسـلام ) را از آن سـرزمـيـن تـبعيد كند، دستور داد گوسفندان و اموال او را مصادره كنند و خودش تنها بيرون برود.
ابراهيم به آنها گفت : اينها محصول ساليان طولانى از عمر من است ، اگر ميخواهيد (مالم ) را بـگـيـريـد پـس عـمـرى را كـه در ايـن سـرزمـيـن مصرف كردهام به من بازگردانيد! بـنـابـرايـن شـد كـه يـكى از قاضيان دستگاه در اين ميان داورى كند، قاضى حكم كرد كه اموال ابراهيم را بگيرند و عمرى را كه در آن سرزمين صرف كرده به او بازگردانند!.
هنگامى كه نمرود از اين ماجرا آگاه شد، مفهوم حقيقى حكم قاضى شجاع را دريافت و دستور داد امـوال و گـوسـفـندانش را به او بازگردانند تا همراه خود ببرد و گفت : من ميترسم كه اگـر او در ايـنـجا بماند دين و آئين شما را خراب كند، و به خدايانتان زيان رساند! (انه ان بقى فى بلادكم افسد دينكم و اضر بالهتكم ).
آيـه بـعـد بـه يـكـى از مـهمترين مواهب خدا به ابراهيم كه داشتن فرزندى صالح و نسلى بـرومـنـد و شـايـسـتـه اسـت اشـاره كـرده مـيـفرمايد: ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بر او افزوديم (و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة ).
(و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم ) (و كلا جعلنا صالحين ).
سـاليـان درازى گذشت كه ابراهيم در عشق و انتظار فرزند صالحى به سر ميبرد و آيه 100 سـوره صـافـات گـويـاى ايـن خـواسـتـه درونـى او است : رب هب لى من الصالحين . (پروردگارا فرزندى صالح به من مرحمت كن ).
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب كرد، نخست اسماعيل و سپس اسحاق را به او مرحمت كرد كه هر كدام پيامبرى بزرگ و با شخصيت بودند.
تـعبير به (نافلة ) كه ظاهرا تنها توصيفى براى يعقوب است از اين نظر باشد كه ابـراهـيـم تـنـهـا فرزند صالحى تقاضا كرده بود، خدا نوه صالحى نيز بر آن افزود، زيرا نافلة در اصل به معنى موهبت و يا كار اضافى است .
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه مـقـام امـامـت و رهـبرى اين پيامبر بزرگ و بخشى از صفات و برنامه هاى مهم و پرارزش آنها بطور جمعى اشاره مى كند.
در ايـن آيه مجموعا (شش قسمت ) از اين ويژگيها بر شمرده شده كه با اضافه كردن توصيف به صالح بودن كه از آيه قبل استفاده مى شود مجموعا هفت
ويژگى را تشكيل مى دهد، اين احتمال نيز وجود دارد كه مجموعه شش صفتى كه در اين آيه ذكـر شـده شـرحـى بـاشـد بـراى صـالح بـودن آنـهـا كـه در آيـه قبل آمده است .
نخست مى گويد (ما آنها را امام و رهبر مردم قرار داديم ) (و جعلناهم ائمة ).
يـعـنـى عـلاوه بـر مـقـام (نـبـوت و رسالت ) مقام (امامت ) را نيز به آنها داديم - امامت همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم آخرين مرحله سير تكاملى انسانى است كه به معنى رهبرى همه جانبه مادى و معنوى ، ظاهرى و باطنى ، جسمى و روحى مردم است .
فـرق نـبـوت و رسالت با امامت اين است كه پيامبران در مقام نبوت و رسالت تنها فرمان حق را دريافت ميكنند و از آن خبر ميدهند و به مردم ابلاغ ميكنند، ابلاغى تواءم با بشارت و انذار.
امـا در مـرحـله (امامت ) اين برنامه هاى الهى را به مرحله اجرا در مى آورند خواه از طريق تـشـكـيـل حـكـومـت عـدل بـوده باشد يا بدون آن ، در اين مرحله آنها مربيند، و مجرى احكام و برنامه ها، و پرورشدهنده انسانها، و به وجود آورنده محيطى پاك و منزه و انسانى .
در حـقـيـقـت مـقـام امامت مقام تحقق بخشيدن به تمام برنامه هاى الهى است ، به تعبير ديگر ايصال به مطلوب و هدايت تشريعى و تكوينى است .
امـام از ايـن نـظر درست به خورشيد ميماند كه با اشعه خود موجودات زنده را پرورش مى دهد.
در مـرحـله بـعد فعليت و ثمره اين مقام را بازگو مى كند: آنها به فرمان ما هدايت ميكردند (يهدون بامرنا).
نـه تـنـهـا هـدايـت بـه مـعنى راهنمائى و ارائه طريق كه آن در نبوت و رسالت وجود دارد، بـلكـه بـه مـعـنـى دسـتـگـيـرى كـردن و رسـانـدن بـه سـر منزل مقصود (البته
براى آنها كه آمادگى و شايستگى دارند).
سومين و چهارمين و پنجمين موهبت و ويژگى آنها اين بود كه (ما به آنها انجام كار خير را وحـى كـرديـم و هـمـچـنـيـن بـرپـا داشـتـن نـمـاز و اداى زكـات ) (و اوحـيـنـا اليـهـم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة ).
ايـن وحـى مـيـتـوانـد وحـى تـشريعى بوده باشد، يعنى ما انواع كارهاى خير و اداى نماز و اعطاى زكات را در برنامه هاى دينى آنها گنجانيديم : و نيز ميتواند وحى تكوينى باشد، يعنى به آنها توفيق و توان و جاذبه معنوى براى انجام اين امور بخشيديم .
البته هيچيك از اين امور جنبه اجبارى و اضطرارى ندارد بلكه تنها آمادگيها و زمينه ها است كه بدون اراده و خواست خود آنها هرگز به نتيجه نمى رسد.
ذكـر اقـامـه صلوة و اداء زكات بعد از فعل خيرات : به خاطر اهميت اين دو برنامه است كه نخست بطور عام در جمله و اوحينا اليهم فعل الخيرات و بعد به طور خاص بيان شده است .
و در آخـريـن فـراز بـه مـقـام عـبوديت آنها اشاره كرده ، مى گويد: (آنها همگى فقط ما را عبادت ميكردند) (و كانوا لنا عابدين ).
ضمنا تعبير به (كانوا) كه دلالت بر سابقه مستمر در اين برنامه دارد شايد اشاره بـه ايـن بـاشد كه آنها حتى قبل از رسيدن به مقام نبوت و امامت ، مردانى صالح و موحد و شايسته بوده اند و در پرتو همين برنامه ها، خداوند مواهب تازهاى به آنها بخشيده .
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه جمله (يهدون بامرنا) در حقيقت وسيله شناخت امامان و پـيـشـوايـان حـق ، در بـرابـر رهـبـران و پـيـشـوايـان باطل است
كه معيار كار آنها بر هوسهاى شيطانى است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عليهالسلام ) ميخوانيم كه فرمود: امام در قرآن مجيد دو گونه است در يكجا خداوند ميفرمايد: (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) يعنى به امر خدا نه به امـر مـردم ، امـر خـدا را بـر امـر خودشان مقدم ميشمرند. و حكم او را برتر از حكم خود قرار مـيـدهـنـد، ولى در جـاى ديـگـر مـيـفـرمـايـد: و جـعـلنـاهم ائمة يدعون الى النار: (ما آنها را پـيـشـوايـانـى قـرار داديـم كـه دعـوت بـه دوزخ مـى كـنـنـد) فـرمـان خود را بر فرمان پروردگار مقدم مى شمرند و حكم خويش را قبل از حكم او قرار ميدهند و مطابق هوسهاى خود و بر ضد كتاب الله عمل مى نمايند.
و ايـن اسـت مـعـيـار و مـحـك بـراى شـنـاسـائى امـام حـق از امـام باطل .
آيه و ترجمه


و لوطـا ءاتـيـنـه حـكـمـا و عـلمـا و نـجـيـنـه مـن القـريـة التـى كـانـت تعمل الخبئث إ نهم كانوا قوم سوء فسقين (74)
و اءدخلنه فى رحمتنا إ نه من الصلحين (75)

 


ترجمه :

74 - و لوط را (بـه يـادآور) كـه بـه او حـكـم و عـلم داديـم ، و از شـهـرى كـه اعمال زشت و كثيف انجام ميدادند رهائى بخشيديم ، چرا كه آنها مردم بد و فاسقى بودند.
75 - و او را در رحمت خود داخل كرديم ، او از صالحان بود.
تفسير:
نجات لوط از سرزمين آلودگان .
از آنـجـا كه لوط از بستگان نزديك ابراهيم و از نخستين كسانى است كه به او ايمان آورد پـس از داسـتـان ابـراهـيم ، به بخشى از تلاش ‍ و كوشش او در راه ابلاغ رسالت و مواهب پروردگار نسبت به او اشاره مى كند:
(و لوط را به ياد آر كه ما به او حكم و علم داديم ) (و لوطا آتيناه حكما و علما).
واژه (حـكـم ) در پـاره اى از مـوارد بـه مـعـنـى فـرمان نبوت و رسالت آمده ، و در موارد ديـگـرى بـه مـعـنـى قـضـاوت ، و گـاهـى نـيـز بـه مـعـنـى عـقـل و خـرد، از ميان اين معانى معنى اول در اينجا مناسبتر به نظر ميرسد، هر چند منافاتى ميان آنها نمى باشد.
و منظور از (علم ) هر گونه دانشى است كه در سعادت و سرنوشت انسان اثر دارد.
لوط از پـيـامـبـران بـزرگـى اسـت كـه هـم عـصـر بـا ابـراهيم بود، و همراه او از سرزمين بـابـل به فلسطين مهاجرت كرد، و بعدا از ابراهيم جدا شد و به شهر سدوم آمده چرا كه مـردم آن مـنـطـقـه غـرق فساد و گناه ، مخصوصا انحرافات و آلودگيهاى جنسى بودند، او بـسـيـار بـراى هـدايـت ايـن قـوم مـنـحـرف تـلاش و كـوشـش كـرد، و در ايـن راه خوندل خورد، اما كمتر در آن كوردلان اثر گذارد.
سـرانـجـام چـنـان كه ميدانيم قهر و عذاب شديد الهى آنها را فرا گرفت ، و آباديهايشان بـه كـلى زير و رو شد، و جز خانواده لوط (به استثناى همسرش ) همگى نابود شدند كه شرح اين ماجرا را بطور كامل در ذيل آيات 77 به بعد سوره هود بيان كرده ايم .
لذا در دنباله آيه مورد بحث به اين موهبت كه به لوط ارزانى داشت اشاره كرده ميفرمايد ما او را از شـهـر و ديارى كه كارهاى پليد و زشت انجام ميدادند رهائى بخشيديم (و نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث ).
چـرا كـه آنـها مردم بدى بودند و از اطاعت فرمان حق بيرون رفته بودند (انهم كانوا قوم سوء فاسقين ).
نـسـبـت دادن اعـمـال زشـت و پـليـد را بـه (قـريـه ) و شـهـر و آبـادى بـجـاى اهـل قـريه اشاره به اين است كه آنها آنچنان غرق فساد و گناه بودند كه گوئى از در و ديوار آباديشان گناه و اعمال زشت و پليد مى باريد.
و تـعـبـيـر (خـبـائث ) بـه صـورت جـمـع اشـاره بـه ايـن اسـت كـه آنـهـا عـلاوه بـر عـمـل فـوق العـاده شـنيع لواط كارهاى زشت و خبيث ديگرى نيز داشتند كه در جلد 9 صفحه 197 به آن اشاره كردهايم .
و تـعبير (فاسقين ) بعد از (قوم سوء) ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هم از نـظـر قـوانـين الهى مردمى فاسق بودند، و هم از نظر معيارهاى مردمى ، حتى قطع نظر از دين و ايمان افرادى پست و پليد و آلوده و منحرف بودند.
سپس به آخرين موهبت الهى در باره (لوط) اشاره كرده مى گويد: ما او را در رحمت خاص خويش داخل كرديم ) (و ادخلناه فى رحمتنا).
(چرا كه او از بندگان صالح بود) (انه من الصالحين ).
اين رحمت ويژه الهى بيحساب به كسى داده نمى شود، اين شايستگى و صلاحيت لوط بود كه او را مستحق چنين رحمتى ساخت .
راسـتـى چـه كـارى از ايـن مـشكلتر، و چه برنامه اصلاحى از اين طاقتفرساتر كه انسان مـدتـى طـولانـى در شـهـر و ديـارى كـه ايـن هـمه فساد و آلودگى دارد بماند و دائما به تـبـليـغ و ارشـاد مـردم گـمـراه و مـنـحـرف بـه پـردازد، و كارش بجائى برسد كه حتى بـخـواهـنـد مـزاحـم ميهمانهاى او نيز بشوند، به راستى اين استقامت جز از پيامبران الهى و رهـروان آنـهـا سـاخـتـه نـيـسـت ، چـه كـسـى از مـا مـيـتـوانـد تحمل چنين شكنجه هاى روحى جانكاهى بكند؟!
آيه و ترجمه


و نوحا إ ذ نادى من قبل فاستجبنا له فنجينه و اءهله من الكرب العظيم (76)
و نصرنه من القوم الذين كذبوا بايتنا إ نهم كانوا قوم سوء فأ غرقنهم اءجمعين (77)

 


ترجمه :

76 - و نـوح را (بـه يـادآور) هـنگامى كه پيش از آنها (ابراهيم و لوط) پروردگار خود را خواند، ما دعاى او را مستجاب كرديم ، او و خاندانش را از اندوه بزرگ نجات داديم .
77 - و او را در بـرابر جمعيتى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند يارى نموديم ، چرا كه آنها قوم بدى بودند، لذا همه را غرق كرديم .
تفسير:
نجات نوح از چنگال متعصبان لجوج
بعد از ذكر گوشهاى از داستان ابراهيم و لوط، به ذكر قسمتى از سرگذشت يكى ديگر از پـيـامبران بزرگ يعنى (نوح ) پرداخته ميفرمايد: (به يادآور نوح را، هنگامى كه قـبـل از آنـهـا (قـبـل از ابـراهـيـم و لوط) پـروردگـار خود را خواند) و تقاضاى نجات از چـنـگـال مـنـحـرفـان بـيـايـمـان كـرد (و نـوحـا اذ نـادى مـن قبل ).
ايـن نـداى نـوح ظـاهـرا اشـاره بـه نـفـريـنـى اسـت كـه در سـوره نـوح در قـرآن مـجـيـد نـقل شده است آنجا كه مى گويد: رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا:
(پروردگارا! احدى از اين قوم بيايمان را روى زمين مگذار! چرا كه اگر بم
بندگان تو را گمراه ميكنند، و نسل آينده آنها نيز جز كافر و فاجر نخواهد بود! (نوح - 26 - 27).
و يا اشاره به جملهاى است كه در آيه 10 سوره قمر آمده فدعا ربه انى مغلوب فانتصر: (پروردگار خود را خواند و عرض كرد خدايا من در برابر آنها مغلوبم مرا يارى كن ).
تعبير به (نادى ) كه معمولا براى خواندن با صداى بلند مى آيد ممكن است اشاره به ايـن بـاشـد كـه آنـقـدر ايـن پـيـامـبـر بزرگ را ناراحت كردند كه سرانجام فرياد كشيد و بـراسـتـى اگـر حـالات نوح را كه بخشى از آن در سوره نوح آمده و بخشى در سوره هود درست بررسى كنيم مى بينيم كه حق داشته فرياد بزند.
سـپـس اضـافـه مـى كـنـد ما دعاى او را مستجاب كرديم و او و خانوادهاش را از آن غم و اندوه بزرگ رهائى بخشيديم (فاستجبنا له فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ).
در حقيقت جمله (فاستجبنا) اشاره اجمالى به اجابت دعاى او است ، و جمله (فنجيناه و اهله من الكرب العظيم ) شرحى و تفصيلى براى آن محسوب مى شود.
در ايـنـكـه مـنظور از كلمه (اهل ) در اينجا كيست ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، زيرا اگر مـنـظـور خـانـواده او بـاشـد، تـنـهـا بـعـضـى از فـرزنـدان نـوح را شـامـل مـى شـود، زيـرا مى دانيم يكى از فرزندانش با بدان بنشست و خاندان نبوتش گم شد.
همسرش نيز در خط او نبود، و اگر منظور از اهل ، پيروان خاص و ياران با ايمانش باشد، بر خلاف معنى مشهورى است كه اهل دارد.
اما ميتوان گفت : كه اهل در اينجا معنى وسيعى دارد، هم بستگان مؤ من
او را شامل مى شود و هم دوستان خاص او را، چرا كه در مورد فرزند نااهلش ميخوانيم (انه ليس من اهلك ): او از خاندان تو نيست چرا كه مكتبش را از تو جدا كرده (هود - 46).
به اين ترتيب آنها كه پيوند مكتبى با نوح داشتند در حقيقت از خانواده او محسوب ميشوند.
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه واژه (كرب ) در لغت به معنى اندوه شديد است ، و در اصـل از (كـرب ) بـه مـعـنـى زيـر و رو كردن زمين گرفته شده ، چرا كه اندوه شديد دل انـسـان را زيـر و رو مـى كـنـد، و تـوصـيـف آن به عظيم ، نهايت شدت اندوه نوح را مى رساند.
چـه انـدوهـى از ايـن بـالاتـر كـه طـبـق صـريـح آيـات قـرآن ، 950 سال دعوت به آئين حق كرد، اما طبق مشهور ميان مفسران در تمام اين مدت طولانى تنها هشتاد نفر! به او ايمان آوردند كار بقيه چيزى جز سخريه و استهزاء و اذيت و آزار نبود.
در آيـه بـعـد اضـافـه مـى كـنـد: (ما او را در برابر قومى كه آيات ما را تكذيب كردند يارى كرديم ) (و نصرناه من القوم الذين كذبوا باياتنا).
(چـرا كـه آنـهـا قـوم بـدى بودند، لذا همه آنان را غرق كرديم ) (انهم كانوا قوم سوء فاغرقناهم اجمعين ).
اين جمله بار ديگر تاكيدى است بر اين حقيقت كه مجازاتهاى الهى هرگز
جـنـبـه انـتـقـامـى نـدارد، بـلكه بر اساس انتخاب اصلح است ، به اين معنى كه حق حيات و اسـتـفـاده از مـواهـب زنـدگـى بـراى گـروهـى اسـت كـه در خـط تكامل و سير الى - الله باشند و يا اگر روزى در خط انحراف افتادند بعدا تجديد نظر كرده و بازگردند، اما گروهى كه فاسدند و در آينده نيز هيچگونه اميدى به اصلاحشان نيست جز مرگ و نابودى سرنوشتى ندارند.
نكته :
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه در سـرگـذشـت (ابـراهيم ) و (لوط) كه سابقا خوانديم و همچنين (ايوب ) و (يونس ) كه در آيات بعد خواهد آمد همانند نوح ، تكيه بر مساله نجات و رهائى آنها از چنگال محنتها و رنجها و دشمنان جبار شده است .
گـوئى بـرنـامـه ايـن است كه خداوند در اين سوره انبياء حمايت بيدريغش از پيامبران ، و نجاتشان را از چنگال مشكلات بازگو كند، تا مايه دلدارى براى پيامبر اسلام و اميدوارى بـراى مـؤ مـنان باشد، مخصوصا با توجه به اينكه اين سوره مكى است و مسلمانان در آن هنگام شديدا در ناراحتى و رنج بوده اند، اهميت اين مساله روشنتر مى شود.
آيه و ترجمه


و داود و سليمن إ ذ يحكمان فى الحرث إ ذ نفشت فيه غنم القوم و كنا لحكمهم شهدين (78)
فـفـهـمـنـهـا سـليـمـن و كـلا ءاتـيـنـا حـكـمـا و عـلمـا و سـخـرنـا مـع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فعلين (79)
و عـلمـنـه صـنـعـة لبـوس لكـم لتـحـصـنـكـم مـن بـأ سـكـم فهل اءنتم شكرون (80)

 


ترجمه :

78- و داود و سـليـمـان را (بـخاطر آور)، هنگامى كه در باره كشتزارى كه گوسفندان قوم آنرا شبانه چريده (و خراب كرده ) بودند داورى ميكردند، و ما شاهد قضاوت آنها بوديم .
79- مـا (حـكـم واقـعى ) آن را به سليمان تفهيم كرديم ، و به هر يك از آنها (شايستگى ) داورى ، و عـلم داديـم ، و كـوهـهـا و پـرنـدگان را مسخر داود ساختيم كه با او تسبيح (خدا) ميگفتند، و ما قادر بر انجام اين كار بوديم .
80- و ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا شكر (اين نعمتهاى خدا را) ميگذاريد؟!
تفسير:
قضاوت داود و سليمان
در تعقيب سرگذشتهاى مربوط به موسى و هارون و ابراهيم و نوح
آيـات مـورد بـحـث بـه بـخـشـى از زنـدگى داود و سليمان اشاره مى كند، و در آغاز اشاره سـربـسـتهاى به ماجراى يك قضاوت و داورى كه از ناحيه داود و سليمان صورت گرفت دارد:
مـيـفرمايد: (و داود و سليمان را به ياد آر، هنگامى كه در باره كشتزارى قضاوت ميكردند كه گوسفندان قوم شبانه آن را چريده بودند) (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ).
(و ما شاهد حكم آنها بوديم ) (و كنا لحكمهم شاهدين ).
گـرچـه قـرآن ماجراى اين محاكمه و دادرسى را كاملا سربسته بيان كرده و به يك اشاره اجـمـالى اكـتـفا نموده ، و تنها به نتيجه اخلاقى و تربيتى آن كه بعدا اشاره خواهيم كرد قـناعت كرده است ، ولى در روايات اسلامى و گفتار مفسران بحثهاى زيادى پيرامون آن به چشم مى خورد.
جـمـعـى گـفـته اند: داستان بدين قرار بوده كه : گله گوسفندانى شبانه به تاكستانى وارد مـيـشـونـد، و برگها و خوشه هاى انگور را خورده و ضايع ميكنند، صاحب باغ شكايت نـزد داود مـيـبـرد، داود حكم مى دهد كه در برابر اين خسارت بزرگ بايد تمام گوسفندان به صاحب باغ داده شود.
سـليـمـان كه در آن زمان كودك بود به پدر مى گويد: اى پيامبر بزرگ خدا! اين حكم را تـغـيـيـر ده و تـعديل كن ! پدر مى گويد چگونه ؟ در پاسخ مى گويد: گوسفندان بايد بـه صـاحـب باغ سپرده شوند تا از منافع آنها و شير و پشمشان استفاده كند، و باغ به دست صاحب گوسفندان داده شود تا در اصلاح آن بكوشد
هـنـگـامـى كـه بـاغ بـه حـال اول بازگشت تحويل به صاحبش داده مى شود، و گوسفندان نيز به صاحبش برمى گردد (و خداوند طبق آيه بعد حكم سليمان را تاييد كرد).
ايـن مـضـمـون در روايـتـى از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نقل شده است .
ممكن است تصور شود كه اين تفسير با كلمه (حرث ) كه به معنى زراعت است سازگار نـيـسـت ولى ظـاهـرا (حـرث ) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كـه هـم زراعـت را شامل مى شود و هم باغ را چنانكه از داستان صاحبان باغ (اصحاب الجنة ) در سوره قلم از آيه 17 تا 32 استفاده مى شود.
ولى در اينجا چند سؤ ال مهم باقى ميماند:
1 - اساس و معيار اين دو حكم چه بوده است ؟
2 - چـگـونـه حـكـم داود و سـليـمـان بـا هـم اخـتـلاف داشـت ؟ مگر آنها بر اساس اجتهاد حكم ميكردند؟.
3 - آيـا ايـن مـسـاله بـه صـورت مـشـاوره در حـكـم بـوده اسـت يـا دو حـكـم قـاطـع و مستقل از يكديگر دادند؟.
در پـاسـخ (سـؤ ال اول ) ميتوان گفت معيار جبران خسارت بوده داود نگاه مى كند و ميبيند خـسـارتـى كـه بـه تـاكـسـتـان وارد شـده معادل قيمت گوسفندان است ، لذا حكم مى كند كه گوسفندان براى جبران اين خسارت به صاحب باغ بايد داده شود، چرا كه تقصير متوجه صـاحـب گـوسـفـندان است (توجه داشته باشيد كه در بعضى از روايات اسلامى ميخوانيم بـه هـنگام شب وظيفه صاحب گوسفندان است كه از تجاوز گله خود به كشت و زرع ديگران جلوگيرى كند و در روز وظيفه
صاحب كشت و زرع است ).
و ضـابـطـه حـكـم سـليـمـان ايـن بـوده كـه خـسـارت صـاحـب بـاغ را معادل منافع يكساله گوسفندان ديده است .
بـنـابـراين هر دو قضاوت به حق و عدل كرده اند، با اين تفاوت كه قضاوت سليمان به طور دقيقتر اجرا ميگرديد، زيرا خسارت يكجا پرداخته نمى شد بلكه به طور تدريج ادا ميگشت ، بطورى كه بر صاحب گوسفندان نيز سنگين نباشد، از اين گذشته تناسبى ميان خـسارت و جبران بود، چرا ريشه هاى مو از بين نرفته بود، تنها منافع موقت آنها از ميان رفـتـه بود، لذا عادلانهتر اين بود كه اصل گوسفندان به ملك صاحب باغ درنيايد بلكه منافع آن در آيد.
و در پاسخ (سؤ ال دوم ) ميگوئيم : بدون شك حكم پيامبران مستند به وحى الهى است ، امـا مـفـهـوم ايـن سـخـن آن نـيـسـت كـه در هـر مـورد خـاص از مـوارد داورى وحـى مـخـصـوص نـازل مـى شـود، بـلكه آنها طبق ضوابط كليهاى كه از وحى دريافت داشته اند داورى مى كنند.
بنابراين مساله اجتهاد نظرى به معنى اصطلاحيش ، يعنى همان اجتهاد ظنى ، در حكم آنها راه نـدارد، ولى مـانعى ندارد كه در پياده كردن يك ضابطه كلى دو راه وجود داشته باشد، و دو پـيـامـبـر، هـر كـدام يـكى از اين دو راه را پيشنهاد كند كه هر دو در واقع صحيح است ، و اتـفـاقـا در مـورد بحث ما نيز مطلب همين گونه بوده است ، چنانكه شرحش سابقا گذشت ، ولى همانطور كه قرآن اشاره مى كند راهى را كه سليمان پيشنهاد كرد (از نظر اجرائى ) نـزديـكتر بود، و جمله و كلا آتينا حكما و علما (ما به هر يك از اين دو حكم و علم داديم ) كه در آيه
بعد خواهد آمد گواهى بر صحت هر دو قضاوت است .
و در (پـاسـخ سـؤ ال سـوم ) مـيـگـوئيـم : بـعـيـد نـيـسـت كـه مـطـلب در شـكـل مـشـاوره بوده است ، مشاورهاى كه احتمالا براى آزمودن سليمان و شايستگى او در امر قـضـاوت صـورت گرفته ، تعبير به (حكمهما) (حكم آن دو) نيز گواه بر وحدت حكم نهائى است ، هر چند دو پيشنهاد متفاوت در آغاز وجود داشته (دقت كنيد).
در روايـتـى از امـام بـاقر (عليهالسلام ) ميخوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: لم يحكما انما كانا يتناظران (آنها حكم نهائى نكردند بلكه به مناظره (و مشورت ) پرداختند).
از روايـت ديـگـرى كـه در اصـول كـافـى از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام ) نـقـل شـده نـيز استفاده مى شود كه اين ماجرا به عنوان تعيين وصى و جانشين داود و آزمودن آنها صورت گرفته است .
به هر حال در آيه بعد حكم سليمان را در اين داستان به اين صورت تاييد مى كند: (ما ايـن داورى و حـكـومـت را بـه سـليـمـان تـفـهـيـم كـرديـم ) و بـا تـايـيـد ما او بهترين راه حل اين مخاصمه را دريافت (ففهمناها سليمان ).
اما مفهوم اين سخن آن نيست كه حكم داود اشتباه و نادرست بوده ، چرا كه بلافاصله اضافه مـى كـنـد: (مـا بـه هر يك از اين دو، آگاهى و شايستگى داورى و علم بخشيديم ) (و كلا آتينا حكما و علما).
سـپـس بـه يـكـى ديـگـر از مـواهـب و افـتـخـاراتى كه خدا به داود داده بود اشاره كرده مى فرمايد: (ما كوهها را مسخر ساختيم كه همراه داود تسبيح ميگفتند و همچنين پرندگان را) (و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير).
اينها در برابر قدرت ما چيز مهمى نيست ما قادر بر انجام اين كار بوديم (و كنا فاعلين ).
نكته :
در ايـنـكـه هـمـصدا شدن كوهها و پرندگان با داود به چه صورت بوده ، در ميان مفسران گفتگو است :
1- گاه احتمال داده مى شود كه اين صداى پر طنين و گيراى و جذاب داود بود كه در كوهها منعكس ميشد و پرندگان را به سوى خود جذب ميكرد.
2 - گـاه گـفـته اند كه اين تسبيح يكنوع تسبيح تواءم با درك و شعور است كه در باطن ذرات عـالم وجـود دارد، زيـرا طـبـق ايـن نـظـر تـمـامـى مـوجـودات جـهـان از يـكـنـوع عقل و شعور برخوردارند، و هنگامى كه صداى داود را به وقت مناجات و تسبيح ميشنيدند با او همصدا ميشدند و غلغله تسبيح از آنها درهم مى آميخت .
3 - بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـنـظـور هـمـان (تـسـبـيـح تـكـويـنـى ) اسـت كـه بـا زبـان حـال در هـمـه موجودات جهان صورت ميگيرد، چرا كه هر موجودى نظامى دارد، نظامى بسيار دقيق و حساب شده ، اين نظام دقيق و حساب شده از خداوندى حكايت مى كند كه هم پاك و منزه اسـت ، و هـم داراى صـفـات كـمـال ، بنابراين نظام شگفتانگيز عالم هستى در هر گوشهاى (تـسـبـيـح ) اسـت و (حـمـد) (تـسبيح ، پاك شمردن از نقائص است ، و حمد ستايش در برابر صفات كمال ).
و اگـر گـفـتـه شـود كـه ايـن تسبيح تكوينى نه مخصوص كوهها و پرندگان است و نه مخصوص داود، بلكه هميشه و در همه جا و از همه موجودات بانگ اين تسبيح برمى خيزد.
در پاسخ گفته اند: درست است كه اين تسبيح عمومى است ولى همگان آن را درك نمى كنند، اين روح بزرگ داود بود كه در اين حالت با درون و باطن عالم هستى همراز و هماهنگ ميشد، و به خوبى احساس ميكرد كوهها و پرندگان با او همصدا هستند و تسبيح گويان .
دليل قاطعى براى تعيين هيچيك از اين تفاسير نداريم ، آنچه از ظاهر آيه ميفهميم آنست كه كـوهـهـا و پـرنـدگـان بـا داود هـمـصـدا مـيـشـدنـد و خـدا را تـسـبـيـح مـيـگـفـتـنـد، در عـيـن حال تضادى ميان اين تفسيرهاى سهگانه نيست و جمع ميان آنها امكان پذير است .
در آخـريـن آيـه به يكى ديگر از مواهبى كه خدا به اين پيامبر بزرگ داده اشاره كرده مى گـويـد: ما ساختن زره را به او تعليم داديم ، تا شما را در جنگهايتان حفظ كند آيا خدا را بـر نـعـمـتـهـايـش شـكـر مـيـكـنـيـد؟) (و عـلمـنـاه صـنـعة لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فـهـل انتم شاكرون ). (لبوس ) بطورى كه مرحوم طبرسى در (مجمع البيان ) مى گـويـد هـر گـونـه اسـلحـه دفـاعـى و تـهـاجـمـى را مـانـنـد زره ، شـمـشـيـر و نـيـزه شامل مى شود ولى قرائنى كه در آيات قرآن است نشان مى دهد كه (لبوس ) در اينجا به معنى زره ميباشد كه جنبه حفاظت در جنگها داشته است .
اما اينكه چگونه خداوند آهن را براى داود نرم كرد، و صنعت زرهسازى را به او آموخت شرح آن را بخواست خدا ذيل آيات 10 و 11 سوره سبا خواهيم گفت .
آيه و ترجمه


و لسـليـمـن الريـح عـاصـفـة تـجـرى بـأ مـره إ لى الا رض التـى بـركنا فيها و كنا بكل شى ء علمين (81)
و من الشيطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حفظين (82)

 


ترجمه :

81 - و تـنـدبـاد را مـسـخر سليمان ساختيم كه به فرمان او به سوى سرزمينى كه آنرا پربركت كرده بوديم حركت ميكرد، و ما از همه چيز آگاه بودهايم .
82 - و گـروهـى از شـيـاطين را (نيز) مسخر او قرار داديم كه برايش (در درياها) غواصى ميكردند و كارهائى غير از اين براى او انجام ميدادند و ما آنها را (از تمرد و سركشى ) حفظ ميكرديم .
تفسير:
بادها در فرمان سليمان
در ايـن آيـات بـه بـخـشـى از مـواهـبـى كـه خـدا به يكى ديگر از پيامبران يعنى سليمان (عـليـهـالسـلام ) داده اشـاره مى كند نخست مى گويد: ما بادهاى شديد و طوفانزا را مسخر سـليـمـان سـاخـتـيـم كه تحت فرمان او به سوى سرزمينى كه ما آن را مبارك كرده بوديم حركت ميكرد) (و لسليمان الريح عاصفة تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها).
و ايـن كـار عـجـيـب نـيـسـت ، چـرا كـه مـا بـه هـمـه چـيـز آگـاه بـوده و هـسـتـيـم (و كـنـا بكل شى ء عالمين ).
هم از اسرار عالم هستى و قوانين و نظامات حاكم بر آن آگاهيم ، ميدانى
چـگـونـه آنـهـا را مـيـتـوان تـحـت فـرمـان آورد، و هم از نتيجه و سرانجام اين كار، و به هر حال همه چيز در برابر علم و قدرت ما خاضع و تسليم است .
جـمـله (و لسـليـمـان ... عـطـف ) بـر جـمـله (و سـخـرنـا مـع داود الجـبـال ) ميباشد يعنى قدرت ما چنان است كه گاهى كوهها را مسخر يكى از بندگان خود مـيـسـازيـم تا همراه او تسبيح گويند، و گاه بادها را تحت فرمان يكى از بندگان خويش قرار ميدهيم تا او را به هر جا ببرند.
واژه (عاصفة ) به معنى تندباد يا طوفان است ، در حالى كه از بعضى ديگر از آيات قرآن استفاده مى شود كه بادهاى ملايم نيز به فرمان سليمان بود، چنانكه در سوره ص آيـه 36 ميخوانيم فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب : ما باد را به فرمان او قرار داديم كه نرم و آهسته و هر جا كه ميخواست حركت مى كرد.
البـته تصريح به (عاصفه ) (تندباد) در اينجا ممكن است به عنوان بيان فرد مهمتر بـاشـد، يعنى نه تنها بادهاى ملايم بلكه طوفانهاى سخت نيز در فرمان او بودند، چرا كه دومى عجيبتر و اعجاب انگيزتر است .
و نيز اين بادها تنها در مسير سرزمين مبارك (شام ) كه قرارگاه سليمان بود در تسخير او نـبـودنـد بـلكـه طـبـق آيـه 36 سـوره ص به هر جا كه ميخواست حركت ميكردند، بنابراين تـصـريـح بـه نـام سـرزمـيـن مـبـارك بـيـشـتـر بـه خاطر آنست كه مركز حكومت سليمان را تشكيل ميداد.
اما اينكه باد چگونه در اختيار او قرار داشت ؟
با چه سرعتى حركت ميكرد؟
سليمان و يارانش بر چه وسيلهاى مينشستند و حركت ميكردند؟
به هنگام حركت چه عاملى آنها را از سقوط و يا فشار هوا و مشكلات ديگر حفظ ميكرد؟
و خـلاصـه ايـن چـه نـيـروى مـرمـوزى بود كه به او امكان يك چنين حركت سريعى را در آن عصر و زمان ميداد؟.
ايـنـهـا مـسـائلى است كه جزئيات آن بر ما روشن نيست ، همين اندازه ميدانيم كه اين يك موهبت الهى و خارق عادت بود كه در اختيار اين پيامبر بزرگ گذارده شده بود، و ما از جزئيات آن آگـاه نـيـسـتـيـم ، و چـه بـسيار است مسائلى كه ما از وجود اجماليش ‍ باخبريم ، ولى از شـرح و تـفـصـيـلش بيخبر، معلومات ما در برابر مجهولاتمان همچون قطرهاى در برابر اقيانوسى بزرگ است ، و يا همچون ذره غبارى در برابر يك كوه عظيم .
خـلاصـه از نـظـر بـيـنـش يـك انـسـان خـداپـرست و موحد هيچ چيز در برابر قدرت خداوند مـشـكـل و غير ممكن نيست ، او بر همه چيز قادر و به همه چيز عالم است . البته پيرامون اين بخش از زندگى سليمان مانند بخشهاى ديگر زندگى شگفت انگيز او افسانه هاى دروغين ، يـا مـشـكـوك بـسـيـار نـوشـتـه انـد كـه هـرگـز مـورد قـبـول مـا نـيـست ، ما تنها به همان مقدار كه قرآن در اينجا بيان كرده اكتفا ميكنيم . ذكر اين نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه بعضى از نويسندگان اخير معتقدند كه قرآن چيزى صريحا در بـاره حركت سليمان و بساط او بوسيله باد ندارد، بلكه تنها سخن از تسخير باد براى سـليـمـان بـه مـيـان آورده ، و مـمـكـن اسـت اشـاره بـه اسـتـفـاده سـليـمـان از نيروى باد در مسائل مربوط به زراعت ، و تلقيح گياهان ، و تصفيه خرمنها و حركت كشتيها بوده باشد، به خصوص كه سرزمين سليمان (شامات ) از يكسو سرزمين زراعى بود، و از سوى ديگر قـسـمـت مـهـمـى از آن در سـاحـل دريـاى مـديـتـرانـه قـرار داشت و مورد بهره بردارى براى كشتيرانى .
ولى ايـن تـفسير با آيات سوره سبا و ص و بعضى از روايات كه در اين زمينه وارد شده چندان سازگار نيست .
آيـه بـعـد يـكـى ديـگـر از مـواهـب انـحصارى سليمان (عليهالسلام ) را بازگو مى كند: ما بعضى از شياطين را مسخر او قرار داديم كه براى او در درياها غوص ميكردند (و جواهرات و مـواد پـرارزش بيرون مى آوردند) و كارهائى غير از اين نيز براى او انجام ميدادند (و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك ).
(و ما آنها را از تمرد و سركشى در برابر فرمان او نگاه ميداشتيم (و كنا لهم حافظين ).
آنـچـه در آيـه فـوق به عنوان شياطين آمده ، در آيات سوره سبا به عنوان (جن ) مطرح شـده اسـت (آيـه 12 و 13 سـبـا) و روشن است كه اين دو با هم منافات ندارد، زيرا ميدانيم شياطين نيز از تيره جن ميباشند.
بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه سـابـقـا هـم اشـاره كـرده ايـم : جن نوعى از مخلوقات داراى عقل و شعور و استعداد و تكليف است ، كه از نظر ما انسانها ناپيدا است و به همين جهت (جن ) نـامـيده مى شود و بطورى كه از آيات سوره جن استفاده مى شود آنها نيز مانند انسانها داراى دو گـروهـنـد مؤ منان صالح ، و كافران سركش ، و ما هيچگونه دليلى بر نفى چنين موجوداتى نداريم ، و چون مخبر صادق (قرآن ) از آن خبر داده مى پذيريم .
از آيات سوره ص و سبا و همچنين آيه مورد بحث به خوبى استفاده مى شود كه اين گروه از جـن كـه مـسـخـر سـليـمـان بـودنـد افـرادى بـاهـوش ، فعال ، هنرمند و صنعتگر با مهارتهاى مختلف بودند.
و جـمـله (يـعملون عملا دون ذلك ) (كارهائى جز اين براى او انجام دادند) اجمالى است از آنچه مشروحش در سوره سباء آمده است : يعملون له ما
يـشـاء مـن مـحـاريـب و تـماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات كه نشان مى دهد محرابها و معابد بسيار عالى و زيبا و وسائل زندگى مختلف از جمله ديگها و سينيهاى بسيار بزرگ و مانند آن براى او مى ساختند).
از پـاره اى ديـگـر از آيـات مـربـوط بـه سـليمان استفاده مى شود كه گروهى از شياطين سـركش نيز وجود داشتند كه او آنها را در بند كرده بود، و آخرين مقرنين فى الاصفاد (ص - 38) و شـايـد جـمـله (و كـنـا لهـم حـافـظين ) نيز اشاره به اين باشد كه ما آن گروه خـدمـتـگـزار سـليـمـان را از تـمرد و سركشى بازميداشتيم شرح بيشتر در اين زمينه را در تفسير سوره سبا و ص بخواست خدا مطالعه خواهيد كرد.
مـجـددا يـادآور مـيـشـويـم كه پيرامون زندگى سليمان و لشگر او، افسانه هاى دروغين يا مـشـكـوك فـراوان اسـت كـه هـرگـز نـبـايد آنها را با آنچه در متن قرآن آمده آميخت تا براى بهانهجويان دستاويزى گردد.
آيه و ترجمه


و اءيوب إ ذ نادى ربه اءنى مسنى الضر و اءنت اءرحم الرحمين (83)
فـاسـتـجـبـنـا له فكشفنا ما به من ضر و ءاتينه اءهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعبدين (84)

 


ترجمه :

83 - و ايـوب را (بـه يـاد آور) هـنـگـامـى كـه پـروردگـارش را خـوانـد (و عرضه داشت ) بـدحـالى و مـشـكـلات بـه مـن روى آورده و تو ارحم الراحمينى . 84 - ما دعاى او را مستجاب كرديم ، و ناراحتيهائى را كه داشت برطرف ساختيم ، و خاندانش را به او بازگردانديم ، و همانندشان را بر آنها افزوديم ، تا رحمتى از سوى ما باشد ، و تذكرى براى عبادت كنندگان .
تفسير:
ايوب را از گرداب مشكلات رهائى بخشيديم
دو آيه فوق از يكى ديگر از پيامبران بزرگ خدا و سرگذشت آموزنده او سخن مى گويد، او ايـوب اسـت و دهمين پيامبرى است كه در سوره انبياء اشاره به گوشه اى از زندگانى او شده است .

(ايوب ) سرگذشتى غمانگيز، و در عين حال پرشكوه و با ابهت دارد، صبر و شكيبائى او مخصوصا در برابر حوادث ناگوار عجيب بود، به گونه اى كه (صبر ايوب ) يك ضرب المثل قديمى است .
ولى در آيات مورد بحث مخصوصا به مرحله نجات و پيروزى او بر مشكلات
و بدست آوردن مواهب از دست رفته اشاره مى كند، تا درسى باشد براى همه مؤ منان در هر عـصـر و زمـان كـه در كـام مـشـكـلات فـرو مـى رونـد، بـخصوص مؤ منان مكه كه به هنگام نزول اين آيات ، سخت در محاصره دشمن بودند.
مـى فـرمـايد: (به ياد آور ايوب را هنگامى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت نـاراحـتـى و درد و بـيـمـارى و مـشـكـلات و گـرفـتـارى به من روى آورده است ، و تو ارحم الراحمينى ) (و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
(ضـر) (بر وزن حر) به هر گونه بدى و ناراحتى كه به روح و جان يا جسم انسان بـرسـد، و هـمـچـنـيـن نـقـص عـضـو، از بـيـن رفـتـن مـال ، مـرگ عـزيـزان ، پايمال شدن حيثيت ، و مانند آن گفته مى شود، و چنانكه بعدا خواهيم گفت : ايوب گرفتار بسيارى از اين ناراحتيها شد.
ايـوب همانند ساير پيامبران به هنگام دعا براى رفع اين مشكلات طاقت فرسا نهايت ادب را در پـيشگاه خدا به كار مى برد، حتى تعبيرى كه بوى شكايت بدهد نمى كند، تنها مى گـويد: من گرفتار مشكلاتى شده ام و تو ارحم الراحمين هستى ، حتى نمى گويد مشكلم را برطرف فرما زيرا مى داند او بزرگ است و رسم بزرگى را مى داند.
آيـه بـعـد مـى گويد: (به دنبال اين دعاى ايوب ، خواسته اش را اجابت كرديم و رنج و ناراحتى او را برطرف ساختيم ) (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر).
(و خـانـواده او را بـه او بـازگردانديم ، و همانندشان را به آنها افزوديم ) (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ).
(تـا رحـمـتـى از نـاحـيه ما بر آنها باشد و هم يادآورى و تذكرى براى عبادت كنندگان پروردگار) (رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين ).
تـا مسلمانان بدانند مشكلات هر قدر زياد باشد و گرفتاريها هر قدر فراوان دشمنان هر قـدر فـشرده باشند و نيروهاشان متراكم باز با گوشه اى از لطف پروردگار همه اينها بـرطـرف شـدنـى اسـت ، نـه تـنـها زيانها جبران مى شود بلكه گاهى خداوند به عنوان پاداش ‍ صابران با استقامت همانند آنچه از دست رفته نيز بر آن مى افزايد و اين درسى اسـت بـراى هـمـه مـسـلمـانـان مـخـصـوصـا مـسـلمـانـانـى كـه بـه هـنـگـام نزول اين آيات سخت در محاصره دشمن و انبوه مشكلات قرار داشتند.
نكته ها:
1 - فشردهاى از داستان ايوب
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليهالسلام ) مى خوانيم : (كسى پرسيد بلائى كه دامنگير ايوب شد براى چه بود؟).
امام صادق (عليهالسلام ) پاسخى فرمود كه خلاصه اش چنين است : بلائى كه بر ايوب وارد شـد بـه خـاطر اين نبود كه كفران نعمتى كرده باشد، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود كه ابليس بر او حسد برد و به پيشگاه خدا عرضه داشت اگر او اين همه شكر نـعـمت تو را بجا آورد، به خاطر آنست كه زندگى وسيع و مرفهى به او دادهاى ، و اگر مواهب مادى دنيا را از او بگيرى هرگز شكر تو را بجا نخواهد آورد.
مرا بر دنياى او مسلط كن تا معلوم شود كه مطلب همين است .
خـداوند براى اينكه اين ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شيطان اين اجازه را داد، او آمـد و امـوال و فـرزنـدان ايوب را يكى پس از ديگرى از ميان برداشت ، ولى اين حوادث دردناك نه تنها از شكر ايوب نكاست بلكه شكر او افزون شد!
شيطان از خدا خواست بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود، اين اجازه
بـه او داده شـد و او تمامى آن زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد، باز هم حمد و شكر ايوب افزون شد.
سـرانـجـام شـيـطـان از خـدا خواست كه بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بيمارى شديد او شـود، و ايـن چـنـيـن شد، به طورى كه از شدت بيمارى و جراحت قادر به حركت نبود، بى آنكه كمترين خللى در عقل و درك او پيدا شود.
خـلاصـه ، نـعـمـتها يكى بعد از ديگرى از ايوب گرفته مى شد، ولى به موازات آن مقام شكر او بالا مى رفت .
تـا ايـنكه جمعى از رهبانها به ديدن او آمدند و گفتند: بگو ببينيم تو چه گناه بزرگى كـرده اى كـه ايـن چـنين مبتلا شده اى ؟ (و به اين ترتيب شماتت اين و آن آغاز شد و اين امر بـر ايـوب سـخـت گـران آمد) ايوب گفت : به عزت پروردگارم سوگند كه من هيچ لقمه غذائى نخوردم مگر اينكه يتيم و ضعيفى بر سر سفره با من نشسته بود، و هيچ طاعت الهى پيش نيامد مگر اينكه سختترين برنامه آن را انتخاب نمودم .
در اين هنگام بود كه ايوب از عهده تمامى امتحانات در مقام شكيبائى و شكرگزارى برآمده بـود، زبـان بـه مـنـاجـات و دعا گشود و حل مشكلات خود را با تعبيرى بسيار مؤ دبانه و خـالى از هـر گـونـه شـكـايـت از خدا خواست (تعبيرى كه در آيات فوق گذشت ، رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين ).
در ايـن هـنـگـام درهـاى رحـمت الهى گشوده شد، مشكلات به سرعت برطرف گشت و نعمتهاى الهى افزونتر از آنچه بود به او رو آورد.
آرى مـردان حـق بـا دگـرگون شدن نعمتها، افكار و برنامه هايشان دگرگون نمى شود، آنـهـا در آسـايـش و بلا، در حال آزادى و زندان ، در سلامت و بيمارى ، در قدرت و ضعف ، و خلاصه در همه حال ، متوجه پروردگارند و نوسانات زندگى
تغييرى در آنها ايجاد نمى كند، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه طوفانها، آرامش آن را برهم نمى زند.
همچنين آنها هرگز از انبوه حوادث تلخ مايوس نمى شوند، مى ايستند و استقامت مى كنند تا درهـاى رحـمـت الهـى گـشـوده شود، آنها مى دانند حوادث سخت آزمايشهاى الهى است كه گاه براى بندگان خاصش فراهم مى سازد تا آنها را آبديده تر كند.
2 - در تـفـسـيـر جـمـله (آتـيناه اهله و مثله معهم )، معروف ميان مفسرين اين است كه خداوند، فـرزندان او را به حيات نخست بازگردانيد، و علاوه بر آن فرزندان ديگرى نيز به او داد (در بـعـضـى از روايات نيز مى خوانيم كه خداوند هم فرزندانى را كه در اين ماجرا از بـيـن رفـتـه بـودنـد بـه او مـرحـمـت كـرد و هـم فـرزنـدانـى را كـه از قبل از بين رفته بودند به او برگرداند).
بـعـضـى نـيـز احتمال داده اند كه خداوند فرزندان تازه و نوه هائى به ايوب داد كه جاى خالى فرزندان از دست رفته اش را پر كردند.
3 - در بـعـضـى از روايـات غـيـر مـعـتبر مى خوانيم كه بر اثر بيمارى شديد بدن ايوب آنـچـنـان عـفـونـت يـافـتـه بود كه مردم نمى توانستند به او نزديك شوند، ولى اين معنى صـريـحـا در روايـاتـى كـه از طـرق اهـلبـيـت (عـليهمالسلام ) به ما رسيده نفى شده است دليـل عـقـل نـيـز بـر هـمـين معنى دلالت مى كند چرا كه اگر پيامبر، حالت يا صفتى نفرت انـگـيـز داشـته باشد با برنامه رسالت او سازگار نيست ، او بايد چنان باشد كه همه مـردم بـتـوانـنـد بـه خـوبـى بـا او تماس پيدا كنند و كلمات حق را بشنوند، پيامبر هميشه جاذبه دارد.
شرح بيشتر در باره داستان ايوب را در سوره ص آيه 41 تا 44 مطالعه خواهيد فرمود.
آيه و ترجمه


 


و إ سمعيل و إ دريس و ذا الكفل كل من الصبرين (85)
و اءدخلنهم فى رحمتنا إ نهم من الصلحين (86)

 


ترجمه :

85 - و اسماعيل و ادريس و ذا الكفل را (به ياد آور) كه همه از صابران بودند.
86 - و ما آنها را در رحمت خود داخل كرديم چرا كه آنها از صالحان بودند.
تفسير:
اسماعيل و ادريس و ذا الكفل
به دنبال سرگذشت آموزنده (ايوب ) و صبر و شكيبائيش در برابر طوفان حوادث در ايـن آيـات مـورد بـحـث اشـاره بـه مـقام شكيبائى سه نفر ديگر از پيامبران الهى كرده مى گـويـد: (اسـمـاعـيـل ) و (ادريـس ) و (ذا الكـفـل ) را بـه يـاد آور كـه همه آنها از صـابـران و شـكـيـبـايـان بـودنـد) (و اسـمـاعـيـل و ادريـس و ذا الكفل كل من الصابرين ).
هـر يـك از آنـهـا در طـول عـمـر خود در برابر دشمنان و يا مشكلات طاقت فرساى زندگى صبر و مقاومت به خرج دادند و هرگز در برابر اين حوادث زانو نزدند و هر يك الگوئى بودند از استقامت و پايمردى .
سـپـس بـزرگـتـرين موهبت الهى را در برابر اين صبر و استقامت براى آنان چنين بيان مى كـنـد (مـا آنها را در رحمت خود داخل كرديم ، چرا كه آنها از صالحان بودند) (و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ).
جـالب ايـنـكه نمى گويد ما رحمت خود را به آنها بخشيديم ، بلكه مى گويد: آنان را در رحمت خود داخل كرديم ، گوئى با تمام جسم و جانشان غرق رحمت
الهى شدند همانگونه كه قبلا غرق درياى مشكلات شده بودند.
ادريس و ذا الكفل
(ادريـس ) پـيـامـبـر بـزرگ الهـى - چـنـانـكـه سـابـقـا هـم گـفـتـه ايـم - طـبـق نـقـل بـسـيـارى از مـفسران جد پدر نوح بوده است ، نام او در تورات ، اخنوخ و در عربى ، ادريـس اسـت كـه بـعـضـى آن را از ماده (درس ) مى دانند، زيرا او نخستين كسى بود كه بـوسـيـله قـلم ، نـويـسندگى كرد، او علاوه بر مقام نبوت ، به علم نجوم و حساب و هيئت ، احاطه داشت ، و مى گويند نخستين كسى است كه طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت .
امـا (ذا الكـفـل ) مـشـهـور اين است كه از پيامبران بوده است هر چند بعضى معتقدند كه او يـكـى از صالحان بود، ظاهر آيات قرآن كه او را در رديف پيامبران بزرگ مى شمرد نيز ايـن اسـت كـه او از انـبـيـاء اسـت و بـيـشـتـر بـه نـظـر مـى رسـد كـه او از پـيـامبران بنى اسرائيل بوده است .
در عـلت نـامـگـذارى او بـه ايـن نـام بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (كـفـل ) (بـر وزن فـكر) هم به معنى نصيب و هم به معنى كفالت و عهده دارى آمده است ، احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند چون خداوند نصيب وافرى از ثواب و رحمتش در بـرابـر اعـمـال و عـبـادات فـراوانـى كـه انـجـام مـى داد بـه او مـرحـمـت فـرمـود ذا الكفل ناميده شد.(يعنى صاحب بهره وافى ) و بعضى گفته اند چون تعهد كرده بود شبها را بـه عـبـادت بـرخـيزد و روزها روزه بدارد، و هنگام قضاوت هرگز خشم نگيرد و تا آخر به وعده خود وفا كرد، (ذا الكفل ) ناميده شد.
بـعـضـى نـيـز مـعـتـقـدنـد كـه ذا الكـفـل لقـب (اليـاس ) اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه (اسـرائيـل ) لقـب (يـعـقوب )، و (مسيح ) لقب (عيسى )، و (ذا النون ) لقب (يونس ) مى باشد.
آيه و ترجمه


و ذا النون إ ذ ذهب مغضبا فظن اءن لن نقدر عليه فنادى فى الظلمت اءن لا إ له إ لا اءنت سبحنك إ نى كنت من الظلمين (87)
فاستجبنا له و نجينه من الغم و كذلك نجى المؤ منين (88)

 


ترجمه :

87 - و ذا النون (يونس ) را (به ياد آور )، در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت ، و چـنـيـن مـى پـنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت ، (اما موقعى كه در كام نهنگ فرو رفـت ) در آن ظـلمـتها (ى متراكم ) فرياد زد خداوندا! جز تو معبودى نيست ، منزهى تو، من از ستمكاران بودم .
88 - مـا دعـاى او را بـه اجابت رسانديم ، و از آن اندوه نجاتش بخشيديم ، و همينگونه مؤ منان را نجات مى دهيم .
تفسير:
نجات يونس از آن زندان وحشتناك
اين دو آيه نيز گوشهاى از سرگذشت پيامبر بزرگ (يونس ) را بيان مى كند، نخست مى گويد: (ذا النون ) را بياد آر هنگامى كه بر قوم بت پرست
و نافرمان خويش غضب كرد و از ميان آنها رفت ) (و ذا النون اذ ذهب مغاضبا).
(نـون ) در لغـت بـه مـعـنـى مـاهـى عـظـيـم ، يـا بـه تـعـبـيـر ديـگـر نـهـنـگ يـا وال اسـت بـنـابراين ذا النون يعنى صاحب نهنگ ، و انتخاب اين نام براى يونس به خاطر ماجرائى است كه بعدا به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
بـه هـر حال (او گمان مى كرد كه ما زندگى را بر او تنگ نخواهيم كرد) (فظن ان لن نقدر عليه ).
او گـمـان مـيـكرد تمام رسالت خويش را در ميان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترك اولائى در ايـن زمـيـنـه نـكـرده ، و اكـنـون كـه آنـهـا را بـه حال خود رها كرده و بيرون مى رود چيزى بر او نيست ، در حالى كه اولى اين بود كه بيش از ايـن در مـيـان آنـهـا بـمـانـد و صـبر و استقامت بخرج دهد و دندان بر جگر بفشارد شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند.
سـرانـجـام بـه خـاطر همين ترك اولى او را در فشار قرار داديم ، نهنگ عظيمى او را بلعيد (و او در آن ظـلمتهاى متراكم صدا زد خداوندا جز تو معبودى نيست ) (فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت ).
(خداوندا پاك و منزهى ، من از ستمكاران بودم !) (سبحانك انى كنت من الظالمين ).
هـم بـر خـويش ستم كردم و هم بر قوم خودم ، مى بايست بيش از اين ناملائمات و شدائد و سختيها را پذيرا مى شدم ، تن به همه شكنجه ها مى دادم شايد آنها به راه آيند.
(سـرانجام ما دعاى او را اجابت كرديم و از غم و اندوه رهائيش بخشيديم ) (فاستجبنا له و نجيناه من الغم ).
آرى (اين گونه ما مؤ منان را نجات مى بخشيم ) (و كذلك ننجى المؤ منين ).
ايـن يـك بـرنـامه اختصاصى براى يونس نبود بلكه هر كس از مؤ منان از تقصير خويش ، عذر به درگاه خدا آورد، و از ذات پاكش ‍ مدد و رحمت طلبد ما دعايش را مستجاب و اندوهش را برطرف خواهيم كرد.
نكته ها:
1 - سرگذشت يونس - به خواست خدا مشروح آن در تفسير سوره (صافات ) خواهد آمد و خلاصه اش چنين است :
او سـالهـا در مـيـان قـومـش (در سـرزمـيـن نـيـنـوا در عـراق ) بـه دعـوت و تـبـليـغ مـشـغـول بـود، ولى هـر چـه كـوشـش كـرد، ارشـادهـايـش در دل آنـهـا مـؤ ثـر نـيفتاد، خشمگين شد و آن محل را ترك كرد و به سوى دريا رفت ، در آنجا بـر كـشـتـى سـوار شـد، در مـيـان راه دريـا مـتـلاطـم گـشـت ، چـيـزى نـمـانـده بـود كه همه اهل كشتى غرق شوند.
ناخداى كشتى گفت : من فكر مى كنم در ميان شما بنده فرارى وجود دارد كه بايد به دريا افكنده شود (و يا گفت : كشتى زياد سنگين است و بايد يك نفر را به قيد قرعه به دريا بيفكنيم ) به هر حال چند بار قرعه كشيدند و در هر بار به نام يونس درآمد! او فهميد در اين كار سرى نهفته است و تسليم حوادث شد.
هنگامى كه او را به دريا افكندند، نهنگ عظيمى او را در كام خود فرو برد و خدا او را به صـورت اعـجـازآمـيـز زنـده نگه داشت . سرانجام او متوجه شد ترك اولائى انجام داده ، به درگاه خدا روى آورد و به تقصير خود اعتراف نمود، خدا نيز دعاى او را استجابت فرمود و از آن تنگنا
نجاتش داد.
مـمـكـن اسـت تـصـور شود اين ماجرا از نظر علمى امكانپذير نيست ولى بدون شك اين امر يك خـارق عادت است نه يك محال عقلى ، همانند زنده شدن مردگان كه تنها خارق عادت محسوب مـى شـود و مـحـال نـيـسـت و به تعبير ديگر از طرق عادى انجام آن امكانپذير نيست ولى با استمداد از قدرت بى پايان پروردگار مشكلى ندارد.
شرح بيشتر در باره اين ماجرا را به خواست خدا در تفسير سوره صافات خواهيد خواند.
2 - ظلمات در اينجا چه معنى دارد؟ - ممكن است اين تعبير اشاره به ظلمت دريا و اعماق آب ، و ظـلمـت شكم ماهى عظيم ، و ظلمت شب ، بوده باشد، و روايتى كه از امام باقر (عليهالسلام ) نقل شده آن را تاييد مى كند.
3 - يـونـس چـه تـرك اولائى انـجام داد؟ - بدون شك تعبير (مغاضبا) اشاره به خشم و غـضـب يـونـس نـسـبـت بـه قـوم بيايمان است ، و چنين خشم و ناراحتى در چنان شرائطى كه پـيامبر دلسوزى سالها براى هدايت قوم گمراهى زحمت بكشد اما به دعوت خيرخواهانه او هرگز پاسخ مثبت ندهند، كاملا طبيعى بوده است .
از سـوى ديگر از آنجا كه يونس مى دانست به زودى عذاب الهى آنها را فرا خواهد گرفت تـرك گـفـتـن آن شـهـر و ديار گناهى نبوده ، ولى براى پيامبر بزرگى همچون يونس ، اولى اين بود كه باز هم تا آخرين لحظه - لحظه اى كه بعد از
آن عـذاب الهـى فـرا مـى رسـد - آنـهـا را تـرك نـگـويـد، بـه هـمـيـن دليـل يـونـس به خاطر اين عجله ، به عنوان يك ترك اولى ، از ناحيه خداوند مورد مؤ اخذه قـرار گـرفـت . ايـن هـمـان چيزى است كه در داستان آدم نيز اشاره كرده ايم كه گناه مطلق نـيـست بلكه گناه نسبى ، و يا به تعبير ديگر مصداق (حسنات الابرار سيئات المقربين ) است (براى توضيح بيشتر به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 122 به بعد مراجعه فرمائيد).
4 - درس سرنوشت ساز
جـمـله پـر مـعـنـى (كـذلك نـنـجـى المـؤ مـنـيـن ) نـشان مى دهد آنچه بر سر يونس آمد از گـرفـتـارى و نـجات يك حكم خصوصى نبود بلكه با حفظ سلسله مراتب ، جنبه عمومى و همگانى دارد.
بـسـيـارى از حـوادث غـم انـگـيز و گرفتاريهاى سخت و مصيبت بار مولود گناهان ما است ، تـازيانه هائى است براى بيدار شدن ارواح خفته ، و يا كوره اى است براى تصفيه فلز جـان آدمـى ، هـر گـاه انسان در اين موقع به همان سه نكته اى كه (يونس ) توجه كرد توجه پيدا كند نجات و رهائى حتمى خواهد بود:
1 - توجه به حقيقت توحيد و اينكه هيچ معبود و هيچ تكيه گاهى جز الله نيست .
2 - پـاك شمردن و تنزيه خدا از هر عيب و نقص و ظلم و ستم ، و هر گونه گمان سوء در باره ذات پاك او.
3 - اعتراف به گناه و تقصير خويش . شاهد اين سخن ، حديثى است كه در (در المنثور) از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نقل شده است كه فرمود: (يكى از نامهاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند به اجابت مى رسد، و هر گاه با آن چيزى را طلب كند به او مى دهد، دعاى (يونس ) است .
شـخـصـى عـرض كـرد: اى رسـولخـدا آيـا او مـخـصـوص يـونـس بـود يـا شـامـل جـمـاعـت مـسلمانان نيز مى شود؟ فرمود: هم مربوط به يونس بود و هم همه مؤ منان ، هـنـگـامـى كـه خـدا را به آن مى خوانند، آيا گفتار خداوند را در قرآن نشنيده اى (و كذلك ننجى المؤ منين ) اين دليل بر آنست كه هر كس چنين دعائى كند خداوند اجابت آن را تضمين فرموده است .
نـيـاز بـه تذكر ندارد كه منظور تنها خواندن الفاظ نيست ، بلكه پياده شدن حقيقت آن در درون جـان انـسـان اسـت ، يـعـنـى هـمـراه خواندن اين الفاظ تمام وجود او با مفهوم آن هماهنگ گردد.
يـادآورى ايـن نكته نيز لازم است كه مجازاتهاى الهى بر دو گونه است يكى از آنها عذاب اسـتـيـصـال اسـت ، يـعـنـى مـجـازات نـهـائى كـه بـراى نـابـودى افـراد غـيـر قـابل اصلاح فرا مى رسد كه هيچ دعائى در آن موقع سودمند نيست ، چرا كه بعد از فرو نشستن طوفان بلا همان برنامه ها تكرار مى شود.
ديـگر مجازاتهاى تنبيهى است كه جنبه تربيتى دارد، در اين موارد به محض اينكه مجازات اثر خود را بخشيد و طرف بيدار و متوجه شد بلافاصله از ميان مى رود.
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كه يكى از فلسفه هاى آفات و بلاها و حوادث ناگوار همان بيدارسازى و تربيت است .
مـاجـراى يـونـس ضـمنا به همه رهبران راه حق در محدوده هاى مختلف هشدار مى دهد كه هرگز رسـالت خـود را پـايـان يـافـته تصور نكنند، و هر تلاش و كوششى را در اين راه كوچك بشمارند، چرا كه مسئوليتشان بسيار سخت و سنگين است .
آيه و ترجمه


و زكريا إ ذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و اءنت خير الورثين (89)
فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اءصلحنا له زوجه إ نهم كانوا يسرعون فى الخيرت و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خشعين (90)

 


ترجمه :

89 - و زكـريـا را (بـه يـاد آور) در آن هـنـگـام كـه پروردگارش را خواند (و عرض كرد) پـروردگـار مـن ! مـرا تـنـهـا مـگـذار (و فـرزنـد بـرومـنـدى به من عطا كن ) و تو بهترين وارثانى .
90 - مـا دعـاى او را مـسـتـجاب كرديم ، و يحيى را به او بخشيديم ، و همسرش را براى او اصـلاح كـرديـم ، چـرا كـه آنـهـا در نـيـكيها سرعت مى كردند، و بخاطر عشق (به رحمت ) و تـرس (از عـذاب ) مـا را مـى خـوانـدند، و براى ما خاشع بودند (خضوعى تواءم با ادب و ترس از مسئوليت ).
تفسير:
نجات زكريا از تنهائى
در ايـن دو آيـه گـوشـهـاى از سـرگـذشـت دو شـخـصـيـت ديـگـر از پـيامبران بزرگ الهى (زكريا) و (يحيى ) را بيان مى كند.
نـخـست مى گويد: زكريا را به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرضه داشت پروردگارا مرا تنها مگذار، و تو بهترين وارثان هستى
(و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين ).
سالها بر عمر زكريا گذشت ، و برف پيرى بر سرش نشست ، اما هنوز فرزندى نداشت ، و از سوى ديگر همسرى عقيم و نازا داشت .
او در آرزوى فـرزنـدى بـود كـه بـتـوانـد بـرنـامـه هـاى الهـى او را تـعقيب كند و كارهاى تـبـليـغـيـش نـيـمـه تـمـام نـمـانـد، و فـرصـت طـلبـان بـعـد از او بـر مـعـبـد بـنـى اسرائيل و اموال و هداياى آن كه بايد صرف راه خدا مى شد پنجه نيفكنند.
در ايـن هـنگام با تمام قلب به درگاه خدا روى آورد، تقاضاى فرزند صالح و برومندى كـرد، و بـا دعـائى كـه تـواءم بـا نهايت ادب بود خدا را خواند، نخست از رب شروع كرد، هـمـان پـروردگـارى كـه از نـخـسـتـيـن لحـظـات زنـدگـى لطـفـش شـامـل انـسان مى شود، سپس با تعبير (لا تذرنى ) كه از ماده (وذر) (بر وزن مرز) بـه مـعـنـى ترك كردن چيزى به خاطر كمى و بى اعتنائى آمده ، اين حقيقت را بازگو كرد كه اگر تنها بمانم فراموش خواهم شد، نه من كه برنامه هاى من نيز به دست فراموشى سپرده مى شود، و سرانجام با جمله (و انت خير الوارثين ) اين حقيقت را بازگو كرد كه مـن مـى دانـم ايـن دنـيـا دار بـقاء نيست ، و نيز مى دانم تو بهترين وارثانى ، ولى از نظر عالم اسباب دنبال سببى مى گردم كه مرا به هدفم رهنمون گردد.
خـداونـد ايـن دعـاى خـالص و سرشار از عشق به حقيقت را اجابت كرد، و خواسته او را تحقق بـخـشيد آنچنان كه مى فرمايد: (ما دعوت او را اجابت كرديم و يحيى را به او بخشيديم ) (فاستجبنا له و وهبنا له يحيى ).
و بـراى رسـيـدن بـه ايـن مـقـصـود (هـمسر نازاى او را اصلاح و قادر به آوردن فرزند كرديم ) (و اصلحنا له زوجه ).
سپس اشاره به سه قسمت از صفات برجسته اين خانواده كرده چنين مى گويد:
(آنها در انجام كارهاى خير، سرعت مى كردند) (انهم كانوا يسارعون فى الخيرات ).
(آنـهـا بـه خـاطـر عـشـق بـه طـاعـت و وحـشـت از گـنـاه در هـمـه حال ما را مى خوانند) (و يدعوننا رغبا و رهبا).
(آنها همواره در برابر ما خشوع داشتند) (خضوعى آميخته با ادب و احترام و ترس آميخته بـا احـسـاس مـسـئوليت ) (و كانوا لنا خاشعين ). ذكر اين صفات سه گانه ممكن است اشاره بـه ايـن بـاشـد كـه آنها به هنگام رسيدن به نعمت گرفتار غفلتها و غرورهائى كه دامن افـراد كـم ظـرفـيـت و ضـعـيـف الايـمـان را بـه هـنـگـام وصـول بـه نـعـمـت مـى گـيـرد نـمـى شـدنـد، آنـهـا در هـمـه حـال نـيـاز - مـنـدان را فـرامـوش ‍ نـمـى كـردنـد، و در خـيـرات ، سـرعـت داشـتـنـد، آنـهـا در حـال نياز و بى نيازى ، فقر و غنا، بيمارى و سلامت ، همواره متوجه خدا بودند، و بالاخره آنـهـا به خاطر اقبال نعمت گرفتار كبر و غرور نمى شدند، بلكه همواره خاشع و خاضع بودند.


  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات
  



پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -